۱۲ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۳:۱۴

ویسی: ساکت به سمت من آمد و فحش داد!

سرمربی تیم فوتبال فولاد پس از ماندن در لیگ در نشست خبری به خبرنگاران گفت که با الهامی همکار است و او به سمتش آمد و توهین کرد.
کد خبر: ۱۲۷۵۹۱

به گزارش"فوتبال آزادگان"؛ عبدالله ویسی در نشست خبری پس از بازی با نساجی گفت: من روز اولی که به باشگاه فولاد آمدم به من گفتند که باید این تیم را در لیگ نگه داری. گفتند 10 امتیاز برای ماندن نیاز داری و قول شرف دادم به مردم خوزستان و 10 امتیاز گرفتیم و تیم ماند. 3-4 هفته پیش نیز گفتم که تمام تلاشمان را می‌کنیم که 2 تیم از خوزستان بماند و 2 تیم ماند. این دهمین بار است که برای من اتفاق می‌افتد. 4 بار برای قهرمانی، سهمیه آسیا و آمدن به لیگ برتر در روز آخر و 6 بار نیز برای نگه داشتن تیم که هر 10 بار نیز توانستیم این کار را انجام دهیم. خداراشکر که شرمنده مردم نشدم. تیم برتر زمین بودیم و باید می بردیم. به همه تبریک می‌گویم. 
سرمربی فولاد در ادامه به واکنش خبرنگاران که ویسی هفته گذشته شخصاً تیم نساجی را متهم به تبانی کرده بود، گفت: من اسم آوردم؟ من اول معذرت خواهی می‌کنم اگر به کسی برخورد. آیا من بگویم در کوچه‌ای دزدی شده نباید به کسی بربخورد. همانطور که نساجی با تمام توانش مقابل ما بازی کرد و از حیثیت فوتبال دفاع کرد، من گفتم که بقیه تیم‌ها نیز با تمام توان بازی کنند. شما دیدید که برخی تیم‌ها با بازیکنان اصلی بازی نمی‌کنند. من منظورم این بود.

 
وی در پاسخ به سوال خبرنگار که خداراشکر ماندید و اگر نمی‌ماندید حرف‌های شما چیز دیگری بود، گفت: حرف‌های من چه می‌شد؟ آن صحنه مشکوک بود و «گندش هم درمی‌آید». گفتم که پلیس امنیت بیاید. بعدش هم باید «جادو و جنبل» را جمع کنیم. من حرف بدی نزدم. 


ویسی در واکنش به اینکه چرا با ساکت الهامی درگیر شد، گفت: ساکت آمد سمت من و «فحش را کشید». 
خبرنگار در اینجا به ویسی گفت که تصاویر چیز دیگری را نشان می‌دهد و شما به ساکت الهامی حمله کردید.


ویسی در پاسخ گفت: شما دارید یک کاری می‌کنید. شیطونی می‌کنید. تصاویرش را نشان دهید. من داشتم می‌رفتم و دیدم دارد به من «دری وری» می‌گوید. کجا من بحث کردم، همکار من است. دوست من است. ما بارها و بارها همدیگر را می‌بینیم. چرا باید این کار را انجام دهم؟ تو یک مربی پیدا کن که بگوید ویسی به من بی‌احترامی کرد. یک خبرنگار اصلا یا یک توپ جمع کن!


وی در واکنش به سوال خبرنگار که چه عجله‌ای داشتید که با آن سرعت به سمت رختکن بروید، گفت: دوست داشتم آن وسط نباشم و بروم در رختکن گریه کنم.